هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
هلناهلنا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فرشته های آسمانی مامان و بابا ، هستی و هلنا

روز مادر مبارک

زمان روييدنم، باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کردی... زمان پروريدنم آغوشي گرمی که بالنده ام ساختی... زمان بيماري ام، طبيبي که دردم را شناختی و درمانم کردی... زمان اندرزم، حکيمي آگاه که به نرمي زنهارم دادی... زمان تعليمم، معلمي خستگي ناپذير و سخت کوش که حرف به حرف دانايي را در گوشم زمزمه کردی...زمان ترديدم، رهنمايي راه آشنا که راه از بيراهه نشانم دادی........... مادر عزیزم ! سپاس گذارت هستم. و هر چه بگویم باز هم کم است برای تو که همه عشق منی ... و حالا سه سال است که من مادر شده ام و بیش از پیش درکت میکنم و بیشتر از گذشته می پرستمت خدایا به همه مادران سلامتی و خوشحالی و عمری طولانی بده آمین ...
21 فروردين 1394

نوروز 94

اولین روز عید دائی اصغر و زندائی و پسرش و عروس و نوه خوشگلشون صدرا و دخترشون از تبریز آمدند تهران و این هم روز اول عید خونه آنا اینم هستی و صدرا نوه دائی بابا جعفر خب طبق معمول روزهای عید دیدنی بود و برو و بیا که من خیلی دوست دارم . روز دوم عید شام خونه عمه لیلا همه دعوت بودیم و روز سوم شام همه را دعوت کردیم بیایند خانه ما . چهارم فروردین شام رفتیم کرج خونه عمه شهناز پنجم فروردین خونه خاله محبوبه : هفتم فروردین سه تایی رفتیم باغ موزه گیاهشناسی ملی . خیلی با صفا و قشنگ و بزرگ بود و خوش گذشت . یازدهم فروردین رفتیم بازار بزرگ تهران و اینم سیزده بدر که دخترم عاشق زیر اند...
14 فروردين 1394

نرم نرمک میرسد اینک بهار

                           بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در این روزگار جامه رنگین نمی‌ پوشی به کام باده رنگی...
1 فروردين 1394

سفر پاییزی به سرعین و آستارا

28 آذر ماه 1393 ساعت 4 صبح حرکت کردیم به سمت سرعین . با اینکه زمستان بود ولی هوا بسیار عالی بود و اینم چند تا عکس از جوجه : روز بیست و هشتم در رستوران موقع خوردن شام و اینم جوجه در حال زیتون خوردن روز بیست و نهم سه تائی من و بابا و هستی رفتیم برای هستی تیوپ اردک بخریم که بریم آب بازی ولی در هنگام خرید پسر من ماشین رو انتخاب کرد و خوشحال یک عدد تیوپ ماشین خریدیم و بعد هستی و مامان رفتن قهوه سوئی . چون زمستان بود استخر ها بسیار خلوت بود و کلی کیف کردیم . البته شایان ذکر است جوجه خانوم از بدو ورود شرط کرد که سرمو نشور . قربون چرکولکم بشم من . بعدش ناهار دیزی زدیم به بدن و خلاصه خیلی کیف کردیم روز یکشنبه سی ام آذر حرکت...
2 دی 1393

پاییز 93

جوجو کوچولو دیگه ماشاا... بزرگ شده . تو همه کارها کمک میکنه و همه کاراش را میخواد خودش انجام بده . گاهی کمی لجبازی میکنه ولی خیلی شیرینه . با تلفن حرف میزنه و میگه ییییییلام یعنی سلام بعد میگه خوبی بعد همه چی رو تعریف میکنه فکر میکنه کسی که اونوره خطه می بینه این چکار میکنه و چیو میگه آخرشم میگه خبافظ یعنی خداحافظ اینم عکسهای پاییز 93 دختر 2.5 ساله ما : هشتم مهر ماه جوجه کوچولو با مامان و خاله محبوبه اومد سرکار دهم مهر ماه : فسقلی عاشق این روسریه . خودش میره سر وقت لباسهاش و برای خودش لباس انتخاب میکنه اینم تیپش برای بیرون رفتن یازدهم مهر ماه : قرتی خانم ژست میگیره برای ما وقتی میخواد قایم بشه چشمای خ...
26 آذر 1393

شهریور93

بیست و ششم مرداد 93 : شیرین عسل در خواب هفت پادشاه دختر چیپس خور من پنجم شهریور ماه : عسل من عشق آب یخ خوردن : اینم قیافش بعد از خوردن آب یخ روی کالسکه نی نیش میشینه فکر میکنه نی نیه ششم شهریور ماه روز دختر دخترم کلی کادو گرفت دهم شهریور ماه هجدهم شهریور ماه : دختر ماء الشعیر خور ما عسل ما عاشق شیرینی خامه ای هستش . البته بیشتر از نوع نون خامه ای که با انگشتش خامه هاشو بخوره . در تجربه چیز کیک خوردن هم پنیر روشو مثل بستنی لیس میزد قربونش بشم من . ...
31 شهريور 1393

تیر93

پنجم تیرماه بالاخره هستی را از شیر گرفتم . سخت ترین مرحله زندگیم بود . مخصوصا روز اولش اون گریه میکرد و بهانه میگرفت منم گریه میکردم . البته خدا رو شکر خیلی سریع قبول کرد و فقظ دستش را میزاره و به همه میگه ممه تلخه . قربونت بشم وقتی بزرگ بشی می فهمی که به خاطر خودت این سختی را هم باید تحمل میکردیم تا مراحل رشدت به خوبی پیش بره . خدا رو شکر بعد از اون غذا خوردنش خیلی بهتر شده . دوازدهم تیرماه : دختر مهندس من عاشق کیبورد بازیه هجدهم تیرماه 93 پارک تهرانسر به مناسبت ماه رمضان جشنواره گذاشته بودن و ما رفتیم و بعشدم قایق سواری کردیم . هستی هم همش میخواست خودش قایقو برونه نوزدهم تیرماه : دخترم خیلی جدیدا بد میخوابه . فقط ن...
14 مرداد 1393