هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
هلناهلنا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فرشته های آسمانی مامان و بابا ، هستی و هلنا

من بلدم با چنگال غذا بخورم

جیگر طلای ما امروز برای اولین بار با چنگال خودش غذا خورد . قشنگ سیب زمینی رو تو چنگال میکرد و میذاشت دهنش و بعد چنگال رو در می آورد . قربون دهنت و دستت  دیگه در راه رفتن مهارتش بیشتر شده و همش از اینور به اونور قدم میزنه . تازه با این تاتی کردنش وسایل و اساب بازیهاشم دولا میشه و برمیداره و باخودش حمل میکنه . وقتی میخواد توپ بندازه یک دو سه میگه . تابشو که می بینه تاپ تاپ میگه . یه کار جدید دیگرش هم بالا رفتن از مبل هست که قشنگ یک پاشو کامل میاره بالا و میندازه رو مبل و با کمک دستاش خودشو میکشه بالا . بعدشم که میاد رو مبل عاشق تکون تکون خوردن هست . خلاصه خیلی شلوغ شده و وسایل رو که از دستش بالای دیوار مبل قایم میکردیم هم ...
28 تير 1392

هلوی خوشمزه

خوشگل ما عاشق میوه است . سیب که میخوره با دندونهای کوچولوش سیب رو رنده میکنه و پوستشو از گوشتش جدا میکنه و میندازه از دهنش بیرون . همچنین عاشق دمپایی هاشه . اونا رو میکنه تو دستش و باهاشون راه میره . تقریبا حرف میزنه البته من منظورش رو می فهمم مثلا به دمپایی میگه پا . توپ و تاپ هم میگه . بیا بیا هم تکه کلامشه . اینم هلوی خوشمزه که همه هیکلشو باید بخوریم . ...
24 تير 1392

دندونی

چهارم تیر ماه جوجه کوچولوی ما دندون سومش هم از بالا داره درمیاد .   پنجم تیر ماه تولد رها بود که البته موقع روشن کردن فشفشه ها ترسیدی و همش بهونه گیری کردی . فضول از پشت مبل رفته بود سراغ کشوی تلفن و وسایلی که اون پشت قایم کردیم . آنا جون 15 تیر ماه برای هستی آش دندونی پخته بود . موقع دادن کادوها و عکس گرفتن جوجه کوچولو گیر داده بود به دست زدن و انقدر دست زد که نشد یه عکس درست و حسابی از بگیریم . ...
16 تير 1392

اولین های 2

دختر کوچولوی ما عاشق چراغهاست و کلیدهاشون . گاهی میگه لاااااااااااااااااااا گاهی میگه چراااااااااااااااا . خلاصه ما منظورش رو با اشاره و صداش می فهمیم که منظورش روشن شدن یه لامپ هست یا میخواد که روشن بکنه . ساعتها میشینه و هی دکمه لامپ رو فشار میده . اینم جوجه رو دسته مبل در حال لامپ بازی    اینم شیکر مامان تو خونه اش   دخترم برای اولین بار 29 خرداد ماه 92 چند تا قدم کوچولو به تنهایی برداشت . قدمهات استوار و راهت هموار عشق مامان و بابا خوشگل ما دیگه خودش به تنهایی لیوان رودستش میگیره و آب میخوره البته در این میان بقیه آب لیوان رو هم میریزه زمین . همچنین جوجه خانم سر سفره میشینه و خودش با دست های کوچولو...
31 خرداد 1392

دومین سفر-سرعین وآستارا

دختر خوشگل ما دومین سفر زندگیش را روز سه شنبه 14 خرداد ماه 92 به قصد آستارا شروع کرد ولی به دلیل ترافیک به سمت زنجان و از آنجا به سرعین رفتیم . جیگر طلای ما از ساعت 4:30 صبح که تو ماشین از خواب بیدار شد و دید که تو پارکینگ هستیم با یک ع ه غلیظ و پر از تعجب سفرش رو شروع کرد و کل راه کلی چیزای جدید دید و تعجب کرد . هر جا که می ایستادیم و شیشه رو پایین می کشیدم از لبه شیشه می گرفت و با تعجب بیرون رو نگاه میکرد و با هر کی که اون دور و بر بود از بچه تا پیر مرد و حتی با دشت و دمن و هوای خوب حرف میزد . سرعین طبق معمول هواش عالی بود و خنک و دخترم روی تخت ها که می نشستیم کلی کیف میکرد و با بچه های تخت های دیگه حرف میزد . اینم جوجه کوچولو در ...
25 خرداد 1392

خرگوش کوچولو

عکس دندونهای خوشگل و کوچولوی خرگوش ناز ما در پنجم خرداد ماه 92   ششم خرداد مامان و بابا با دوستاشون در پارک چیتگر قرار داشتن که بعدش تاب و سرسره سواری رفتیم و دریاچه چیتگر(شهدای خلیج فارس ) هم رفتیم . ...
7 خرداد 1392

کوچولوی سر آشپز

 امروز دومین دندون جوجه کوچولو کشف شد . اینم دختر مو فرفری ما وقتی از حموم دراومده گل شده . هستی جوجو عاشق کلید بوفه است . اول با دقت کلید رو در میاره و بعد سعی میکنه جاش بزنه و بعد هی به اینور و اونور می چرخونه . خلاصه با این کلیده دقایقی طولانی سرکار میره . بعدشم که اگه کلید تو این میون جا نره یا جا بره در نیاد یا خلاصه زیادی تکراری بشه و در بوفه را باز نکنه شاکی میشه . آخرش هم تصمیم میگیره کلید را بخوره تا از دستش راحت بشه . فسقلی ما از اینکه پایین پای ما باشه و نتونه ببینه اون بالا چه خبره شاکی میشه به همین خاطر میزاریمش رو کابینت که سلطان بانو به همه چیز تسلط داشته باشه . البته نمی تونیم ازش فاصله بگیریم و ...
3 خرداد 1392

تولد یکسالگی

تولد تولد تولدت مبارک و بالاخره دختر خوشگل ما یکساله شد. باورم نمیشه که به این سرعت داری بزرگ میشی . انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دیدمت و تو آغوشم گرفتمت . چقدر لحظه شیرینی بود و البته پر از اضطراب . دخترم سوار سه چرخه ای که مامان و بابا برای تولدش خریدن . عاشقشه و کار جدید ما دور زدن با سه چرخه در خانه است . شاخکهاشو میگیره و مثل اسب سواری بدنش را تکون میده که حرکت کنه .     از وقتی که شمع رو گذاشتیم شروع کرد به گریه کردن که شمع را بگیره دستش . اینم شاهد دختر عسل مامان و بابا انشاا... سالهای سال زنده و سلامت باشی . فرشته آسمانی ما که هنوزم مثل یه رویایی که تو خونه شلوغی میکنی و بزرگ...
26 ارديبهشت 1392