هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
هلناهلنا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فرشته های آسمانی مامان و بابا ، هستی و هلنا

نمایشگاه مادر ، نوزاد و کودک

 بیست و دوم شهریور ماه 92 با خاله محبوبه رفتیم نمایشگاه مادر ، نوزاد ، کودک در محل نمایشگاه بین المللی تهران همزمان نمايشگاه شيريني ، شكلات و آرد و نان هم بود و دختر خوشگل ما كه فكر ميكنه خيلي بزرگ شده مسافت طولاني كالسكه اش را هل داد . و بعد خيلي خسته و گشنه شده بود و رفتيم نهار خورديم و بعد از نهار به سمت ماشين حركت كرديم كه در اينجا جوجه خيلي خوشحاله غذا خورده ... ...
23 مهر 1392

مهندس خانم

دختر مهندس ما عاشق كامپيوتره و دقيقا ميدونه با موس و كيبورد بايد كار كنه و تا لب تاب يا كامپيوتر روشن پيدا مي كنه زود موس رو دستش ميگيره و اسكورول رو تكون ميده و نگاه صفحه مانيتور مي كنه كه ببينه چه تغييري ميكنه . واي چه چيزهاي جالبي خيلي هيجان انگيزه . بزار از نزديكتر ببينم .... آخه اين چه جاي كامپيوتر كار كردنه . ...
19 مهر 1392

دندان ششم

بیست و چهارم شهریور ماه 92 دندون ششم خرگوش کوچولو کشف شد . قند عسل عاشق نان تازه است و به محض اينكه نان ميخريم و درون سفره قرار ميدهيم ميره سر وقت اون و اينطوري ميخوره . سیزدهم مهر ماه 92 اينم عشق مامان و بابا در حال خوردن پوره سيب زميني . شانزدهم مهرماه 92 عاشق بیرون و کفش هستش . هر جا کفش و دمپایی می بینه زود میگه چفش ( یعنی کفش البته با حالت کشیده ادا میکنه ) یا دم ( یعنی دمپایی ) مامان که میره سرکار با باباجون میره پشت بام و روی چهارپایه مخصوصش میشنه با دمپایی های کوجولو در پاش و به کبوترها دونه میده . ...
17 مهر 1392

روز دختر

یازدهم شهریور ماه 92 با خاله زهره اینا رفتیم کردان . خیلی خوش گذشت و هوا عالی بود . هلوی خوشمزه ما در حال هلو خوردن . قربون اون لب های ورچیده ات بشم . هستی و دایی هفدهم شهریور 92 روز دختر بود و آنا برای دختراش کادو خریده بود . اینم سه دختر خوشگل ما و اینم هستی و کادوی قشنگش شایان ذکر است که این سطل برای ما داستانی شد برای آب بازی و این جوجو از فرداش شروع کرد به گیر دادن که توی سطلش آب بریزیم و هی از این ظرف به اون ظرف آب بازی کنه تا اینکه کلا قایمش کردیم و تا امروز خبری از آن نیست . ...
18 شهريور 1392

قلدر خانوم

دختر خوشگل ما احساس میکنه خیلی بزرگ شده و همش میخواد کارهای آدم بزرگا رو انجام بده . چهارشنبه ششم شهریور ماه رفتیم فروشگاه هایپر می و یکی از سبدهایی که پایینش مثل ماشین بچه هست را انتخاب کردیم . هستی خانم اول کمی رانندگی کرد و بوق زد ولی بعد از مدتی تصمیم گرفت که از ماشینش پیاده بشه و به مامان و بابا کمک کنه و سبد خرید رو هل بده . خلاصه هستی خانمی که تو کوچه خیابون یک قدم راه نمی رفت و همش می گفت بغلش کنیم کل فروشگاه سبد خرید به اون سنگینی رو هل داد . هر جا هم سبدش به بن بست میخورد یا ما نگهش میداشتیم سرکی به جلو میکشید و میخواست سبد رو به سمت خودش بکشه که از دوباره راه بیفته . هشتم شهریور ماه هم با آتا جون و عمه لیلااینا ...
9 شهريور 1392

سومین سفر-کندلوس

سومین سفر جوجه کوچولو با مامان و باباش در روز 22 مرداد ماه 92 شروع شد . از جاده چالوس به سمت کندلوس حرکت کردیم . نهار را در پارک فین جاده چالوس خوردیم و بعد رفتیم چالوس و سری به کنار دریا زدیم و بعد به سمت کندلوس حرکت کردیم . روستای بسیار زیبا و آرام . اینم دختر کوچولوی ما در موزه کندلوس در کافه تریا واقع در محوطه موزه چای ترش و بیسکوییت خوردیم و جوجه با نبات همه چیز رو هم زد . صبح روز بعد در پارک قدم زدیم . شیکر خانم عاشق این گوره خره شده بود و دلش نمیخواست ازش پایین بیاد . بعدشم در محوطه روستا قدم زدیم که البته دخترک تنهایی نذاشت ازش عکس بگیریم و اینم خوش خواب در مسیر برگشت . ...
31 مرداد 1392

ماه رمضان

هستی ناز ما در نمایشگاه غذا واقع در برج میلاد روز 15 مرداد تولد مامان سوری شام رفتیم پارک روز عید فطر 18 مرداد شام خونه خاله محبوبه دعوت بودیم . ...
19 مرداد 1392

ماهی کوچولوی ما

دختر عسل ما عاشق آب بازی است . از ترس اون حمام رفتنمون هم یواشکی شده چون اگه بفهمه زود جوجه اردکشو برمیداره و میاره دم در حمام و انقدر داد و بیداد راه میندازه که منو ببرید حمام . خلاصه که از آب و آب بازی خسته نمیشه . و اینم ماهی کوچولوی ما در ظرفشویی در حال آب بازی اینجا هم که از قیافش میتونید بفهمید چقدر شلوغ پلوغه قربونش بشم . و اینجا مثلا نادم و پشیمان شده ولی خلاصه که آخر سر من یه روزی میخورمش . ...
9 مرداد 1392

دندان چهارم و پنجم

چهارمین دندون دختر گلم از بالا در تاریخ 28 تیر ماه و دندون پنجم هم در تاریخ 7 مرداد خودشون را  نشون دادند . اینم جوجوی گامبوی آلبالو خور ما که داره غر میزنه بازم میخوام دختر خوشگل ما ماشاا.. خیلی شلوغ شده . یاد گرفته از مبل بالا بره و پایین بیاد . وقتی هم که میره رو مبل هی فنر میزنه و بپر بپر میکنه و از اینور به اونور خودشو پرت میکنه و خلاصه حسابی کیف میکنه . راه رفتنش هم ماشاا.. حسابی راه افتاده و کم کم میخواد بدوئه قربونش بشم . عاشقه توپ بازی است و تا توپش رو میبینه میگه پوپ پوپ این جوجو اردکه هم که نماد آب بازی است و همش دلش میخواد بگیره زیر شیر و بشورتش .   ...
7 مرداد 1392