قلدر خانوم
دختر خوشگل ما احساس میکنه خیلی بزرگ شده و همش میخواد کارهای آدم بزرگا رو انجام بده . چهارشنبه ششم شهریور ماه رفتیم فروشگاه هایپر می و یکی از سبدهایی که پایینش مثل ماشین بچه هست را انتخاب کردیم . هستی خانم اول کمی رانندگی کرد و بوق زد ولی بعد از مدتی تصمیم گرفت که از ماشینش پیاده بشه و به مامان و بابا کمک کنه و سبد خرید رو هل بده .
خلاصه هستی خانمی که تو کوچه خیابون یک قدم راه نمی رفت و همش می گفت بغلش کنیم کل فروشگاه سبد خرید به اون سنگینی رو هل داد .
هر جا هم سبدش به بن بست میخورد یا ما نگهش میداشتیم سرکی به جلو میکشید و میخواست سبد رو به سمت خودش بکشه که از دوباره راه بیفته .
هشتم شهریور ماه هم با آتا جون و عمه لیلااینا و عمه لعیا اینا رفتیم پارک چیتگر .تا دوچرخه آیناز رو دید هوس دوچرخه بازی کرد و از اونجایی که کم نمیاره با شرایط سخت روی دوچرخه نشسته بود و حاضر نبود پیاده بشه .
بعدشم که خوابید اومدیم بزاریمش تو چادرش بیدار شد و خلاصه بهانه جدیدی برای بازی شد . البته این بازی هم خیلی طول نکشید چون بعد از کمی داخل نشستن خسته شد و اومد بیرون خواست که چادر رو جابجا کنه و خلاصه بساطی داشتیم .
وقتی هم که میخواستیم حواسش رو پرت کنیم توپ دیگران را میدید و اونو میخواست . خلاصه ما موندیم این دختر زورگو و قلدر
دیگه از کارهای جدیدش اینه که گوشی تلفن رو برمیداره و راه میره و حرف میزنه و ما از ترس اون گوشی هم نمی تونیم دستمون بگیریم .