هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
هلناهلنا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فرشته های آسمانی مامان و بابا ، هستی و هلنا

شهریور تا آبان 94

1394/9/12 1:52
317 بازدید
اشتراک گذاری

دختر شیرین ما هر روز شیرین تر میشه مخصوصا با اداها و حرفهای بامزه جدیدش بعلاوه اینکه بعضی کلمات را نمیتونه درست بگه و خیلی بامزه میگه که آدم میخواد بخورتش .

بیست و پنج شهریور 94 خونه عمه لیلا با کفشای قرتی بازیش:

با این کفشا داستان داریم دامن می پوشه اینارم میپوشه و میگه بیا برقصیم .

بیست و ششم شهریور ماه عروسی دختر عموی من نگار جون بود و دخترم خیلی کیف کرد و از اونجا که عاشق سیندرلا است وقتی عروس را دید با لباس سفید پفی و بلند و تاج قشنگش می گفت مامان عروس مثل سیندرلا شده :

وقتی بهش میگم تو هم با این لباست سیندرلای منی میگه نه مامان بزرگ شدم برام لباس سفید بخر عروس بشم و سیندرلا بشم .

سی ام شهریور 94 با مامانی و خاله محبوبه و خاله وحیده و مانی رفتیم لواسان نهار

شبها خوابیدن این دختره داستان داره . قشنگ روی کله من و باباش میخوابه تازه بالای خوشخوابمون هم با دیوار فاصله افتاده میره می افته توی جوب بی حوصلهخندونک

اینم سندش :

دهم مهر 94 خونه عمه لیلا دعوت بودیم و عمه به هستی و زها دفتر نقاشی کادو داد . بعدش دخترم یه نقاشی کشید . حدس بزنید چیه :

بله زنبور لپ دار

نوزدهم مهر ماه 94 : تولد دایی علی

دختر خوشگلمون عاشق دسته های امام حسینه و چند روزی که دسته هست همش باید تو خیابانها باشیم :

اینم عشق ما در شب شام غریبان کنار شمعی که خودش روشن کرده :

عسل من بعد از عاشورا مریض شد و خیلی سرفه و تب داشت و کلی ما را نگران کرد . قربونش بشم بیحال بود و وقتی میخوابید دلش نمیخواست بیدار بشه .

یازدهم آبان 94 خانه خاله محبوبه کلی رو تخت بعد رو مبل بعد بغل من و روی پای من و روی زمین و خلاصه به طرق مختلف خوابید وقتی هم میخواستیم بیدارش کنیم جیغ میزد و بد اخلاقی میکرد :

الهی هیچوقت مریض نشی عشقم واقعا آرزوی هر مادری اینه که خودش مریض بشه ولی بچش مریض نشه .

قربونت بشم

سیزدهم آبان 94 خودمون را خونه زنعمو دعوت کردیم و دخترم عروسک خرسیش که قد خودشه را لباس خودش را تنش کرد و برداشت و با خودش آورد مهمونی :

نوزدهم آبان 94 با دوستان من نهار رفتیم رستوران ارکیده واقع در شهریار :

نوزدهم آبان با جوجه خانم رفتیم که بریم خانه اسباب بازی ولی نرفت که نرفت بعدش رفتیم پارک و ...

بیست و دوم آبان 94 هم با دختری دو تایی رفتیم پارک البته نی نی عروس را هم با خودش آورده بود که برای اینکه سردش نشه گذاشته بود توی کاپشنش :

بعدشم نهار دوتایی رفتیم سفره خانه و یک غذای خوشمزه خوردیم :

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نويسنده : مامان كژال
7 دی 94 10:29
هستی جان دوست خوبم من ژینو هستم دوست هم وبلگی تو من تو جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کردم و به رای شما دوست خوبم نیاز دارم . فقط با موبایلتون کد 10 را به شماره 1000891010 اس ام اس کنید . با این کارتون به من یک رای دادی عزیزم . بوس بوس