تیر93
پنجم تیرماه بالاخره هستی را از شیر گرفتم . سخت ترین مرحله زندگیم بود . مخصوصا روز اولش اون گریه میکرد و بهانه میگرفت منم گریه میکردم . البته خدا رو شکر خیلی سریع قبول کرد و فقظ دستش را میزاره و به همه میگه ممه تلخه .
قربونت بشم وقتی بزرگ بشی می فهمی که به خاطر خودت این سختی را هم باید تحمل میکردیم تا مراحل رشدت به خوبی پیش بره .
خدا رو شکر بعد از اون غذا خوردنش خیلی بهتر شده .
دوازدهم تیرماه : دختر مهندس من عاشق کیبورد بازیه
هجدهم تیرماه 93 پارک تهرانسر به مناسبت ماه رمضان جشنواره گذاشته بودن و ما رفتیم و بعشدم قایق سواری کردیم . هستی هم همش میخواست خودش قایقو برونه
نوزدهم تیرماه : دخترم خیلی جدیدا بد میخوابه . فقط نگاش کنید با هزار بالشت و پتو و موانع یه راهی پیدا میکنه که به لبه تخت نزدیک بشه . قربونش بشم فرشته ما
بعدشم رفتیم خونه آنا اینا و ببینید بچه های این دوره زمونه را که چه جوری رفتن تو گوهشی به قول هستی :
به نظرتون باید این بچه هه خورده بشه یا نه
بیست و سوم تیرماه : اینم دختر آلبالو خور من . بعدشم رفتیم با خاله محبوبه و عمو پارک چیتگر
بیست و هفتم تیرماه : دختر خوشگل من
اینم جوجه طلای ما با این چادر سر کردنش . وقتی میخواد سجده بره کامل دراز میکشه و سرشو میزاره رو مهر . فقط ببین چه جوری رو گرفته . آخه بچه از کجا یاد گرفتی این چیزارو
اینم از این دختر قرتی ها که به اصرار خانوادشون چادر سر میکنه
ببین چه جوری حس نماز خوندن میگیره . قربون اون دل پاکت بشم برای مامان و بابا هم دعا کن . زیر لبشم یه چیزایی میگه .
اینم عکس به قول هستی دوه تایی(یعنی دو تایی) هستی و رها .