دخترم داره بزرگ میشه
جیگر طلای مامان و بابا حسابی دیگه دل می بره . ماشاا.. خیلی باهوشه و جدیدا هرکار می کنیم تکرار میکنه .
عکس خودشو و مامان و باباش رو می شناسه و با انگشت نشون میده .
شیرین ما یواش یواش داره جمع کردن رو یاد می گیره . لیوانهای برج هوشش رو تو هم میزاره . حلقه هاشو سعی می کنه بعد از درآوردن دوباره جا بزنه . با دادن یه ظرف دردار بهش ساعتها میره سرکار و سعی میکنه درش رو ببنده .
با صدای بلند داد میزنه و همه رو صدا میکنه و کارهاش رو با داد زدن میگه . لبهاش رو بهم می چسبونه و پوفففف میکنه . دستش رو دهنش میزنه و آآآآآآآآ میکنه .
موقع غذا دادن بهش وقتی آب یا ماست میخواد قشنگ میتونه منظورش رو بفهمونه .
دائی علی میگه مهندس میشی چون همش تو کار بررسی نحوه کارکرد اسباب بازی ها هستی . یه کاغذ نگه دار موزیکال خاله وحیده داره که تا میچرخونیمش آهنگ بزنه سریع چپش میکنی تا بررسی کنی که ما از کجا میچرخونیم .
خلاصه خیلی خوردنی شده . اینا رو سعی میکنم به ریز اینجا بگم که تو خاطراتش ثبت بشه که تو هر سنی چیکار میکرده .
داریم به تولدش نزدیک میشیم و باورم نمیشه که به این زودی یکسال گذشت و جوجوی کوچولوی ما چقدر مهارت یاد گرفته تو این یکسال و چقدر ماشاا.. ماشاا.. بزرگ شده .
دخترم عاشق عروسک گاوش هست و اینم موش کوچولو که خوابش میاد و داره تو بغل گاوش میخوابه .
جوجو دیگه قدش به کمدش میرسه و همه عروسکهای طبقه اول رو میریزه پایین
اینم فسقول در حال پوف کردن
وقتی سوار آسانسور میشیم آآآآآآآآآآ میکنه با دهن باز . البته وقتی یه چیزی رو میندازه زمین هم آآآآ میگه
اینم مورچه کوچولوی زحمت کش که به مامانش کمک میکنه
اینم قرتی خانم که عاشق عینکه