هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره
هلناهلنا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

فرشته های آسمانی مامان و بابا ، هستی و هلنا

دومین سفر-سرعین وآستارا

دختر خوشگل ما دومین سفر زندگیش را روز سه شنبه 14 خرداد ماه 92 به قصد آستارا شروع کرد ولی به دلیل ترافیک به سمت زنجان و از آنجا به سرعین رفتیم . جیگر طلای ما از ساعت 4:30 صبح که تو ماشین از خواب بیدار شد و دید که تو پارکینگ هستیم با یک ع ه غلیظ و پر از تعجب سفرش رو شروع کرد و کل راه کلی چیزای جدید دید و تعجب کرد . هر جا که می ایستادیم و شیشه رو پایین می کشیدم از لبه شیشه می گرفت و با تعجب بیرون رو نگاه میکرد و با هر کی که اون دور و بر بود از بچه تا پیر مرد و حتی با دشت و دمن و هوای خوب حرف میزد . سرعین طبق معمول هواش عالی بود و خنک و دخترم روی تخت ها که می نشستیم کلی کیف میکرد و با بچه های تخت های دیگه حرف میزد . اینم جوجه کوچولو در ...
25 خرداد 1392

خرگوش کوچولو

عکس دندونهای خوشگل و کوچولوی خرگوش ناز ما در پنجم خرداد ماه 92   ششم خرداد مامان و بابا با دوستاشون در پارک چیتگر قرار داشتن که بعدش تاب و سرسره سواری رفتیم و دریاچه چیتگر(شهدای خلیج فارس ) هم رفتیم . ...
7 خرداد 1392

کوچولوی سر آشپز

 امروز دومین دندون جوجه کوچولو کشف شد . اینم دختر مو فرفری ما وقتی از حموم دراومده گل شده . هستی جوجو عاشق کلید بوفه است . اول با دقت کلید رو در میاره و بعد سعی میکنه جاش بزنه و بعد هی به اینور و اونور می چرخونه . خلاصه با این کلیده دقایقی طولانی سرکار میره . بعدشم که اگه کلید تو این میون جا نره یا جا بره در نیاد یا خلاصه زیادی تکراری بشه و در بوفه را باز نکنه شاکی میشه . آخرش هم تصمیم میگیره کلید را بخوره تا از دستش راحت بشه . فسقلی ما از اینکه پایین پای ما باشه و نتونه ببینه اون بالا چه خبره شاکی میشه به همین خاطر میزاریمش رو کابینت که سلطان بانو به همه چیز تسلط داشته باشه . البته نمی تونیم ازش فاصله بگیریم و ...
3 خرداد 1392

تولد یکسالگی

تولد تولد تولدت مبارک و بالاخره دختر خوشگل ما یکساله شد. باورم نمیشه که به این سرعت داری بزرگ میشی . انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دیدمت و تو آغوشم گرفتمت . چقدر لحظه شیرینی بود و البته پر از اضطراب . دخترم سوار سه چرخه ای که مامان و بابا برای تولدش خریدن . عاشقشه و کار جدید ما دور زدن با سه چرخه در خانه است . شاخکهاشو میگیره و مثل اسب سواری بدنش را تکون میده که حرکت کنه .     از وقتی که شمع رو گذاشتیم شروع کرد به گریه کردن که شمع را بگیره دستش . اینم شاهد دختر عسل مامان و بابا انشاا... سالهای سال زنده و سلامت باشی . فرشته آسمانی ما که هنوزم مثل یه رویایی که تو خونه شلوغی میکنی و بزرگ...
26 ارديبهشت 1392

اولین دندون

 جوجو کوچولوی ما پنجشنبه 12 اردیبهشت که داشت آب میخورد لیوان به دندون کوچولوش خورد و صدا داد و بالاخره بی دندون ما دندون دار شده . قربون اون دندونت دخترم اینروزها به تنهایی و بدون گرفتن دست کمی می ایسته . قربون پاهات بشیم . فسقلی با بادکنکهای تولدش در قابلمه هستی جوجو در حال تلاش برای باز کردن در میز تلویزون مامان جون اینا جوجه ی بلا که عاشق بیرون ریختن هر چیزی از تو ظرفش هست   ...
18 ارديبهشت 1392

دخترم داره بزرگ میشه

  جیگر طلای مامان و بابا حسابی دیگه دل می بره . ماشاا.. خیلی باهوشه و جدیدا هرکار می کنیم تکرار میکنه . عکس خودشو و مامان و باباش رو  می شناسه و با انگشت نشون میده . شیرین ما یواش یواش داره جمع کردن رو یاد می گیره . لیوانهای برج هوشش رو تو هم میزاره . حلقه هاشو سعی می کنه بعد از درآوردن دوباره جا بزنه . با دادن یه ظرف دردار بهش ساعتها میره سرکار و سعی میکنه درش رو ببنده . با صدای بلند داد میزنه و همه رو صدا میکنه و کارهاش رو با داد زدن میگه . لبهاش رو بهم می چسبونه و پوفففف میکنه . دستش رو دهنش میزنه و آآآآآآآآ میکنه . موقع غذا دادن بهش وقتی آب یا ماست میخواد قشنگ میتونه منظورش رو بفهمونه . دائی علی میگه مهندس میشی چون هم...
7 ارديبهشت 1392

اولین عید

هستی کوچولوی ما امسال اولین نوروزش رو پشت سر گذاشت . تو ایام عید کلی عید دیدنی رفت و عیدی گرفت و برای همه موش شد . شیرین ترین دختر دنیا حسابی تو این ایام به جمع های شلوغ عادت کرد و دیگه خیلی غریبگی نمیکنه . اینم چند تا عکس عید92 اینم موش کوچولو جمعه نهم فروردین رفتیم ولنجک   ...
10 فروردين 1392

سیب خوشمزه

نی نی کوچولوی جیگر طلای ما خیلی کارهای جدید یاد گرفته . اولیش اینکه تا یه کار ممنوعه میکنه و دعواش میکنیم اون زودتر از ما دعوا می کنه وقتی خوابش میاد دمر و دستهاش در دو طرفش می خوابه و انقدر تلاش می کنه تا خوابش ببره . یکی دیگه از کارهاش اینه که خودشو شکل سیب می کنه . اینم سیب خوشمزه ی ما بعد از قرمه سبزی خوردن . دیگه از همه جا می گیره و بلند میشه و با کمک دستاش حرکت می کنه و راه میره . از اینکه یه کیف پیدا کنه و تمام اسباب های توشو دونه دونه ضمن بررسی بریزه بیرون لذت میبره و کلی سرگرم میشه . دیگه اینکه یاد گرفته کشوهارو باز کنه و تمام وسایلشو بریزه بیرون . اینم زبون درازه لوس ما وقتی از خواب بیدار شده و اینم ...
22 اسفند 1391

آب

جیگر طلای مامان دیگه کم کم از یه جا میگیری و کاملا رو پاهات می ایستی . خیلی بلا شدی دیشب میخواستی از مبل بری بالا ، عاشق نانای کردن هستی و منتظری یه ریتم کوچولو بیاد و شروع کنی به فنر زدن و نیشتم تابناگوشت باز میشه . قربونت بشم . دوشنبه هفته پیش برای اولین بار آب گفتی . الان وقتی آب میخوای و لیوان دست من می بینی که دارم میخورم میگی آب . چند روزیه حرف ق رو تمرین میکنی و اونقع و قاقا و آقا میگی . خیلی عاشقتیم دختر باهوش و عسل طلای مامان و بابا ...
15 بهمن 1391